از آن امیدِ از دست رفته، بیست و دو سال می‌گذرد.


روزی که "جمهوریت" از یاد رفته جانی دوباره گرفت. ملتی که می‌خواست با صدای بلند با نظام ی‌اش از رویاها، آرزوها و رنج‌هایش سخن بگوید. سخنانی از دردِ فراموش شدن در فراز و نشیب ساختاری که هر چیزی را از دریچه قدرت می‌دید و پاک یادش رفته بود این جا "جمهوری" است. در شُکوه دومِ خرداد شِکوه‌های تاریخی بود که می‌خواست سر باز کند و بیان شود. 


دوم خرداد روز خیزش جمهوریتی بود که دیده نمی‌شد. روزی که صدایی امیدوارانه و گرم از نهان خانه ملت برمی‌خواست و محکم می‌گفت: مرا ببینید، من هستم. به رسمیت بشمارید مرا. روز دوم خرداد قرار بود روزِ تولد "شهروند" در صحن و سرای ت باشد. حرکتی تاریخی که درخواست آشکار ملت را فریاد می‌زد و براین نکته انگشت تاکید می‌نهاد که باید در فرایند ت و تصمیم‌گیری، حضوری فعال و مسالمت‌آمیز داشته باشد. در خیالِ سبزاندیشانه‌شان به "جامعه‌ی مدنی" می‌اندیشیدند. جامعه‌ای نه توده وار؛ مقلد و پیرو و نه تحت تسلط قدرت حاکم، بر پای خود ایستاده که می‌خواهد سرنوشتش را بسازد.


✅   دوم‌خرداد نشان از عقلانیتی ی داشت که "گفتگو" را در مرکز گفتمانش جای داده بود. پروزه‌ای بود که از سویی گفتگوی میان جمهوریت و اسلامیت نظام ی مستقر و از سویی دیگر، گفتگوی میان تمدن‌ها را دنبال می‌کرد. این همان خردِ ی پیش برنده‌ای بود که اگر استقرار می‌یافت، این نبودیم که هستیم. گریزگاهی عقلانی برای برون رفت از بن بست‌های تاریخی و رنج‌ها و تنگناهایی که جان و جسم ملت را در خود می‌فشرد و می‌فشارد. مواجهه‌یی کارساز با مسایل و مصایب کهنی که میان حاکمان و محکومان فاصله و گسست ایجاد می‌کرد. به تعبیر دیگر، دوم‌خرداد، زایش شادمانه‌ی امیدی بود که دل‌ها را به سوی خود جذب می‌کرد. از این رو دوم خرداد هماره یادآور عظمت و شکوه ملت و عقلانیتی بود که مانند همه‌ی امیدهایی که از دست می رود، ‌از دست رفت.


سال‌ها از پی هم سپری شد و گفتگوی میان جمهوریت و اسلامیت فراموش شد. و بهتر بگوییم، اساسا شکل نگرفت. ضرورتی که مورد بی مهری قرار گرفت. همان که به هر چه بیش‌تر شدن فاصله‌ها و عمیق‌تر شدن معضلات و در نهایت، تیره‌تر شدن زندگی ساکنان ای دیار منتهی گردید. دوم خرداد، انتهای آرزوها نبود، معجزه‌ای هم محسوب ‌نمی شد، تنها سرآغازی بود برای بهتر شدن. شروع جریانی بود که اگر ریشه می‌گرفت و بال و پر می‌یافت، سقف پریدن آرزوهای ما اکنون چنین پایین نبود، تهیه‌ی آذوقه‌ نبود. مسئله‌ی ما و هراس ما چنین حقیر نمی‌شد. اگر آن مسیر باز می‌شد اینک با میل به رفتن و مهاجرت‌ها مواجه نمی‌شدیم و از روزگار کم‌تر می‌رنجیدیم و پرسش‌مان این نبود که "چگونه می‌توانم زنده بمانم". 


اگر می‌گذاشتند درختِ دوم خرداد رشد می‌کرد، اکنون در پناه سایه‌اش می‌نشستیم و به سامان زندگی می‌اندیشیدیم. 

دوم خرداد نیز مانند نسیم خنک امیدهای همیشه‌ی تاریخ ما وزید و پر شتاب از برِ ما گذشت.  آمد و رفت و ما ماندیم و همان رنج‌ها، هراس، پرسش‌ها و همان زخم‌های کهنه‌ی تاریخی‌مان. دوم خرداد تکرار تلخ شکست ملتی بود که می‌خواست زندگی کند، اما کلان روایتی متصلب و جزمیتی دردناک، میدان رهایی را سد کرد و تنها بازیگر شهر شد. روایتی که معلوم می‌کند چگونه زندگی کنیم و کی و چگونه بمیریم. روایتی که زندگی را به رسمیت نمی‌شناسد و آزادی و انتخاب را نیز. 


✔️آن رخنه‌ی رهایی بخش، آیا دو باره ممکن است؟


@kherade_montaghed


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

جملات تبلیغاتی سایت خاطرات اطلاعات عمومی Cory سایتی برای همه تک دانلود وبگردی شیشه بالکن ایران بالکن در بلاگ آیات حق