در اسارت کلان روایت‌ها


با ایده‌های بزرگ می‌خواهند جهان را تغییر دهند، ستمِ کافرانه را محو نمایند و تو گویی برای جهانیان برنامه دارند. دیوارِ آرمان‌های بزرگ و رؤیاپردازانه‌‌شان را ، هر روز بالاتر می‌برند. آنان در جام آینده، عکسی از رخ محبوب خود را که همان جهانی عاری از کفر است، می‌بینند. 


کلان روایتی است که به کمتر از پاک‌سازی همه‌ی جهان رضایت نمی‌دهد. می‌خواهند قبله‌ی اول مسلمانان را از چنگ یهود بیرون بیاورند. فلسطینیان را به وطن‌شان بازگردانند. استکبار و نظام سرمایه‌داری را در هم بشکنند و همه‌ی اسیرانش را آزاد کنند. در پی امت سازی هستند و مستضعفان یمن و سوریه و آن سو و این سوی کره‌ی خاکی را نمایندگی می کنند. 



ما با این ایده‌پردازی و ایده‌پردازان دو مشکل داریم:


1. هنگامی که به گفتار و ایده ها و ادعاها نظر می‌افکنیم و با عملکرد و رفتارشان مقایسه می‌کنیم، به تعارض می‌رسیم. تعارضی میان ادعا و رفتار. تعارضی عمیق و جانکاه که روح را می‌خراشد. درمی‌مانیم آن آرمان‌ها را با این عملکردها چگونه جمع کنیم. وقتی ناخودآگاه به مقایسه کشیده می‌شویم، می‌بینیم این‌ها با هم نمی‌خوانند. چگونه می‌توان آن مدینه ی فاضله را ادعا کرد و این همه مفاسد و عملکرد متناقض داشت؟ اگر قرار است به آن آرمان های "شهرِخدا" جامه‌ی عمل بپوشانند، آن گاه این شیوه از حکمرانی و این حجم از رفتارهای ناموجه را چگونه باید تحلیل کرد؟


 2. مشکل دوم این است که چنین آرمان‌ها و ایده‌ها و این نحوه از حکمرانی، ما را با چالش‌های پی‌درپی و فرساینده مواجه کرده است. تنش‌ها و هراس‌ها و افت و خیزهایی که چون موج می‌آید و از سرِ ما می‌گذرد و ما در هر موج فرسوده‌تر و شکسته‌تر می‌شویم. حاکمان، رویاپردازی می‌کنند و ما ملت باید هزینه‌ی آرمان‌ها و رویاهایشان را بپردازیم.  این ایده‌ها اگر هم در نفس خودشان خوب و مطلوب باشند اما مشکل‌شان  این است که زندگی ما مردمان این سرزمین را هزینه‌ی رؤیاهاشان کرده‌اند. 


این چنین شده است که گسستی عمیق میان آن چه حاکمان می‌طلبند و آن چه امروزه مردم می‌خواهند پدید آمده است. حاکمیت می‌خواهد عظمت تاریخی تمدن این سرزمین را احیا کند. حاکمیتی پرشکوه و افتخارآمیز که چشم و دلِ همگان را برباید. اما هر روزه انبوهی از مفاسد همچون موریانه از درون، تهی و سست‌اش می‌کند. مردم از خودشان می‌پرسند در این وانفسای آشوبناک و ناپایدار و در میان قایق سرگردان ت، چگونه می‌توان زندگی کرد و چگونه می‌توان زنده ماند؟ آن زندگی که رنجِ اکنون و هراس از آینده، جانش را نخراشد و آن گونه که این همه فراز و نشیب و بار سنگین، دوش او را در هم نشکند و زخمی نکند. 


ما زاده شدیم، نه برای روایت‌های بزرگ، بلکه برای آن که هر یک از ما به شخصه، زندگی را روایت کنیم. ما زاده شدیم که هستی را تجربه کنیم و نه این که سوخت لکوموتیو تاریخ برای پیشبرد اهدافش شویم. آرمان‌های انسان‌گرایانه اگر زیبا هستند، برای آن است که در خدمت انسان باشد و نه انسان در خدمت آن‌. ما نه به دروازه‌ی تمدن هخامنشی رسیدیم و نه پا به دروازه‌ی تمدن اسلامی خواهیم گذاشت. فقط می‌خواهیم کمی زندگی کنیم. و فکر نمی‌کنم این خواسته ی نامعقولی و سنگینی باشد. 


ارابه‌ی آرمان‌های بزرگ، از روی زندگی ما عبور می کند و ارابه‌رانان، چشم‌هایشان را به بلندای افق دوخته‌اند که صدای شکستن استخوان‌های زندگی را نمی‌شنوند. ما از یک سو شاهد تعارض گفتار و رفتارشان هستیم و از سوی دیگر، باید نتایج دردناک چنین تی را تحمل نماییم.


  اینک پرسش اصلی این است: وظیفه‌ی دولت چیست؟  اساسا دولت تشکیل می‌شود که چه اتفاقی رخ دهد؟



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آشپزخامه اشنایی با تاریخچه و معرفی شرکت های مشهور جهان سورس بیزنس زیباترین مطالب در زمینه های ادبی گشنه آموزش استخراج و ماین کردن بیت کوین bitcoin همه چی موجوده Naghmalar آموزش زبان انگليسي و مهاجرت به انگليس