در زمانهای که بر تغییر و تحول استوار شده است، مسیرِ تغییرِ پیش روی ما، اما صعب و عبور از آن سخت شده است.
وقتی میشنویم شخصی فقیر است، و یا وقتی میخوانیم فلان کشور، کشور فقیری است البته در گام اول به این میاندیشیم که لابد گرفتار فقر معیشتی و مادی هستند. این گونه از فقر را با دستان خالی آدمیان و سفرههای تهیشان میسنجیم. چنین فقری البته، درهم شکننده و نابودگر است. چنین فقری، از کسادی و نقصان در محیط کسب و کار ایجاد میشود. به سخن دیگر، وقتی محیط کسب و کار، رونق نداشته باشد و نتواند خود را بازتولید کند، فقر، نتیجهی ضروری و حتمی آن خواهد بود.
اما مگر فقر صرفا به فقر مادی و مالی محدود میشود. فقر نیز ابعاد و اضلاعی دارد. هر کدامشان مهم و اساسی است و باید مورد توجه قرار گیرد. زیرا هر فقری، رنج و ناتوانی است، چه در ناحیه ی فقر اقتصادی باشد و چه سایر وجوه فقر. وقتی دین، نتواند خود را بازتولید کند، به تدریج نحیفتر و لاغرتر میشود. وقتی فرهنگ نتواند خود را نزد نسلها موجّه کند و ناتوان از این باشد که چهرهی خوشایند و کارآمدی از خود به نمایش بگذارد، به تدریج از درون تهی میشود. وقتی ت، نتواند با ایدههای جدید و کارآمد، خود را توانا سازد، به تدریج فرسوده میشود، فقیرتر میشود و از پا در میآید. وقتی اخلاق، قدرت جوشش را از دست بدهد، وقتی ساختارهای اجتماعی پیر و فرتوت شوند و نتوانند نیازها و مطالبات مردم را پاسخ گویند، آرام آرام قدرت بازتولید خود را از دست میدهند و به مزاحمی آزاردهنده و باری گرانبار تبدیل میشوند.
✅ جامعهای که نتواند شادی، امید، اعتماد، شفقت، روابط انسانی و اخلاقی، مناسبات مبتنی بر عدالت را در خود بازتولید کند، جامعهای فرسوده است.جامعهی فرسوده و بحرانزده، توانایی پویایی و توانمندی خود را ندارد و در نتیجه، رُخَش زرد و تَنَش نحیف و لاغر میشود و آن سازگاری و ماندگاریاش از میان برمیخیزد. سرگشتگی و بی سامانی در چنین جامعهای رشد می کند و همه را در بُهتِ فروماندگی فرو میبرد.
ساختارهای اجتماعی، اگر قصد ماندن داشته باشند، باید توانایی تولید و بازتولید سرمایههای پایهای خود را داشته باشد. سرمایههایی نظیر ارزشهای مشترک، اعتماد اجتماعی، امید به آینده، رضامندی و سازگاری و انسجام و هماهنگی درونی. همچنان که باید سرمایه های اخلاقی و عقلانی را بیافریند و در اختیار بگذارد.
✅ پروسه ی بازتولید، همسایهی دیوار به دیوار چیزی است به نام "بازسازی". بازتولید، یعنی هر واقعیتی، خودش، خودش را تولید کند.
اما بازسازی یعنی ترمیم اشکالات، تصحیح سستیها و تغییر در ابعاد درونی. به سخن دیگر، در فرایندِ بازتولید، همان چیز مجددا تولید میشود که از قبل بوده است. اما در بازسازی، ااما همان که پیش از این بود، تولید نمیشود. ممکن است لازم باشد تغییراتی در آن داده شود. از این رو وقتی راه تغییر بسته باشد، مسیر بازسازی مسدود میگردد. و هنگامی که راهی به بازسازی باز نباشد، پروسهی بازتولید متوقف میگردد. به تعبیر دیگر، مقدمهی ضروری بازتولید، پذیرشِ تغییر است. عدم پذیرش تغییر، جامعه را به رکود و خمودی میکشاند. جامعهای که در آن، همه چیز مسئله میشود و هیچ امری با روند عادی پیش نمیرود. جامعه ای ناتوان که از حل مسائل و مشکلات نظری و عملی خود عاجز است. چنین جامعهای محصول عجز زمامداران از اصلاح، و هراسِ اربابان قدرت از تغییر است.
✔️ فقیرتر میشویم زیرا اقتصاد از تولید ثروت، مسجد از بازتولیدِ ایمان عاجز است، دانشگاه از تولیدِ علم، جامعه از تولید شادی، قدرتِ ی از تولید انصاف و رفاه و فرهنگ از تولید معنا و جامعه از تولید اعتماد. و این دقیقا همان چیزی است که حاکمان از فهمش عاجزند.
درباره این سایت