بیگانگانی در سرزمین مشترک
این روزها قصهی پر غصهی اختلاس و غارت ملت، بار دیگر مطرح شده است. داستانی که نشان از نوعی بیماری ی، اخلاقی و ناهنجاری جامعه شناختی دارد. فسادهای مالیِ پی در پی و در حجم بالا، ممکن نیست مگر این که ساختار ی از همگسیخته و فشل شده باشد. اختلاسها و فسادها، علاوه بر آسیبهای اخلاقی و ی پیام دیگری دارد. نشانهای که متاسفانه دیده نمیشود. حجم گستردهی اختلاسها و فسادها( خرد و کلان)، نشان میدهد چیزی در ما در حال فروریختن است. و آن، "احساسِ تعلق" به یک ملت و یک سرزمین و سرنوشت مشترک است. احساسی که اگر نباشد، ملت، شکل نمیگیرد و اگر از دست برود، هویت و هستی یک ملت با خطر مواجه میگردد. ساختاری که حتی نمیتواند از خود محافظت نماید. به راستی، چنین سیستمی چگونه میتواند از ملت در برابر رخدادها حمایت کند؟
آن که دست در جیب سرمایههای ملی میبرد، آن که به غارت بیت المال مشغول است و آن که بی اعتنا به اعتراضات اجتماعی در کار هزینه کردن سرمایهها و اموال ملت در جایی غیر از ایران است، همگی در یک چیز مشترکند. در این که احساسِ تعلق به ملتشان را از دست دادهاند. از این رو چنین بی محابا و بی مسئولیت، جامعه را از درون تهی میکنند و بر سفرهی ملت، نان تلخ فقر مینشانند.
چیزی در ما در حال فرو ریختن است. هیچ کس برادرش را غارت نمیکند، مگر این که پیش از آن، حس برادریش را از دست داده باشد. در هر یک از ما آن احساس تعلق و پیوند و آن هویت جمعی و اجتماعی و ملی دچار آسیب شده است. اگر آسیب نخورده بود، جنگلهای شمال چنین رو به ویرانی نمیگذاشت، اختلاس و فساد کمتر بود، مافیای خانوادگی و صنفی، قدرت را قبضه نمیکرد، صدای رنج و فقر را میشنیدیم، دستهای لرزان بیماران را میگرفتیم و داروی تقلبی به آن ها نمیفروختیم. اگر ما، "ما" بودیم، در مرداب و گردابی چنین هولناک گرفتار نمیشدیم. اما ما چرا "ما" نشدیم؟ چرا ملت از درون در حال فرسایش است؟ علتهایی در کار است. از آن میان اما نقش و سهم یک علت گویا از همه پررنگ تر و بیشتر است. آن علت کدام است؟
پهلوی در دورهی پدر و پسر، در تمام سالهای حکومتشان، میخواستند "دولت سازی" کنند. اما این پروژه را چنان به افراط کشاندند که سر از استبداد در آورد. استبدادی که ملت را به تنگنا و عسرت کشاند. پس از انقلاب، زمامداران اما "دولتسازی" را رها کردند و در کار "امتسازی" شدند. هر دوی نظامها در یک چیز مشترکند و آن ندیدن ملت، به حساب نیاوردن رنج مردم و بی تفاوتی در برابر از دست شدن احساس پیوند و تعلق به یکدیگر است. آن یکی برای پروژهی "دولتسازی"، ملت را سرکوب میکرد و این یکی، برای پیشبرد پروژهی "امتسازی"، سرنوشت ملت را به هیچ میانگارد. و دومی کار را سختتر کرده است، زیرا فکر میکند دارد فرمان خدا را میبرد.
سست شدن پیوندها و تعلقها، خود را در رفتارهای ریز و درشت ناهنجاریها نشان میدهد. نشانه هایی آشکار و نهان که به صد زبان میگوید: یک ملت دارد از درون پوسیده و فرسوده میشود. یک ملت دارد از درد و رنج، مچاله میشود و یک ملت در هراس و ناامیدی دارد دست و پا میزند. نشانگانی که باید دیده شوند و نشستگان بر برج عاج قدرت بدان اعتنا بورزند. زیرا چو نیک بنگرند، پایههای صندلی قدرتشان را بر جایی سست و بیبنیان نهادهاند.
نیاز به بازگویی نشانگانِ ترکِ تعلق و سست شدن پیوندهای اجتماعی (و حتی خانوادگی)، نیست. به هر کجا سربگردانیم، آنها را میبینیم. حاکمان نیز میبینند، اما برایشان مهم نیست. و مهم نیست واقعا چیزی در حال فرسودگی و سقوط است. چیزی که اگر از دست برود، آنان نیز از دست خواهند رفت. پس اگر صرفا از دریچهی منافع شخصی و منفعت طلبانه هم باشد، باید نگران فرو ریختن سازهی اجتماعی پیوندها باشند، زیرا اگر فرو بریزد، آنان نیز زیر آوار آن خواهند بود.
همسایگانیم، اما از یکدیگر بیگانهایم. از درونِ حس بیگانگی و فقدانِ تعلق، خصومت و چپاول، جنگ و ستیز برمیخیزد. آیا وقت آن نرسیده است که پروژهی چهل سالهی "امت سازی" را رها کرده و به ملت بپردازند؟
درباره این سایت